مرد نانوایی بود که آرزوی دیدن شِبلی 1را داشت. روزی مرد ژنده پوشی به در نانوایی آمد و قرص نانی برداشت و گفت که پولی ندارد. نانوا نان را از او گرفت و او را بیرون کرد.

شخصی به او گفت: مگر نمیدانی که او شِبلی بود؟!

 آن مرد بسیار ناراحت شد و به دنبال شِبلی رفته و از او معذرت خواهی کرد و او را برای شام دعوت نمود و بسیار تهیه و تدارک دید و مهمانان زیادی را به افتخار شِبلی دعوت کرد. بعد از صرف شام، یکی از شِبلی پرسید که بدترین بنده خدا کیست؟

شِبلی گفت: همین صاحب خانه.

مهمانها بسیار تعجب کردند و دلیل را جویا شدند.

شِبلی گفت: در راه شِبلی صدها سکه خرج میکند اما در راه خدا از دادن قرص نانی هم دریغ میکند.


1.  شِبلی در سال ۲۴۷ در شهر سُرمن رأی متولد و در بغداد از دنیا رفت. اصل وی از خراسان قدیم و از مردم اسروشَنه بود. پدر شِبلی حاجب بزرگ خلیفهٔ عباسی بود و خود وی مدتی حاکم دماوند بود. و سپس حاجب موفق خلیفهٔ عباسی گردید. آنگاه مشاغل دیوانی را ترک گفت و به عبادت پرداخت. عاقبت در مجلس خیر نساج (از بزرگان تصّوف) توبه کرد و مصاحب جنید بغدادی گردید. شِبلی به جز ضیاء و عقار ٬شصت هزار دینار از پدر به ارث برده بود که همه را در راه خدا بخشید. به سبب بسیاری مجاهده و اعمال خارق العاده٬ مردم وی را دیوانه می‌پنداشتند و مکرر وی را به دارالمجانین می‌بردند.


موضوعات مرتبط: حکایات

تاريخ : شنبه 19 تير 1395 | 16:51 | نویسنده : دوست خدا |
کی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد.بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی اختیارات مملکت را به او واگذار کنند.

اتفاقا فردای آن روز؛اولین فردی که وارد شهر شد گدائی بود که در همه ی عمر مقداری پول اندوخته و لباسی کهنه و پاره که وصله بر وصله بود به تن داشت.

ارکان دولت و بزرگان وصیت شاه را به جای آوردند و کلیه خزائن و گنجینه ها به او تقدیم داشتند و او را ار خاک مذلت بر داشتند و به تخت عزت قدرت نشاندند.پس از مدتی که درویش به مملکتداری مشغول بود.به تدریج بعضی از امرای دولت سر از اطاعت و فرمانبرداری وی پیچیدند و پادشاهان ممالک همسایه نیز از هر طرف به کشور او تاختند.درویش به مقاومت برخاست و چون دشمنان تعدادشان زیادتر و قوی تر بود به ناچار شکست خورد و بعضی از نواحی و برخی از شهرها از دست وی بدر رفت.درویش از این جهت خسته خاطر و آرزده دل گشت.

در این هنگام یکی از دوستان سابقش که در حال درویشی رفیق سیر و سفر او بود به آن شهر وارد شد و یار جانی و برادر ایمانی خود را در چنان مقام و مرتبه دید به نزدش شتافت و پس از ادای احترام و تبریک و درود و سلام گفت ای رفیق شفیق شکر خدای را که گلت از خار برآمد و خار از پایت بدر آمد.بخت بلندت یاوری کرد و اقبال و سعادت رهبری؛تا بدین پایه رسیدی!

درویش پادشاه شده گفت:ای یار عزیز در عوض تبریک؛تسلیت گوی آن دم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی!

رنج خاطر و غم و غصه ام امروز در این مقام و مرتبه صدها برابر آن زمان و دورانی است که به اتفاق به گدائی مشغول بودیم و روزگار می گذراندیم!


موضوعات مرتبط: حکایات

تاريخ : شنبه 11 مرداد 1395 | 11:33 | نویسنده : دوست خدا |
مهم دل نبستن است

عارف و درویشی با هم دوست بودند. عارف بسیار ثروتمند بود اما درویش از مال دنیا فقط یک کشکول داشت و همواره بخاطر همان بر روی زاهد بودن خود تاکید می کرد.

روزی درویش مهمان دوستش بود خواست تا باز زهد خود را مطرح کند. به عارف گفت حاضری همین الان از همه ثروت خود دست بشویی و با من به یک معبد بیایی تا فقط به عبادت و ترک دنیا بپردازیم؟ 

عارف گفت البته..بیا همین الان برویم. درویش شگفت زده شد و باور نمی کرد بهمین دلیل گفت یعنی از این همه ثروت و کاخ خود جدا می شوی؟ 

عارف گفت: بله اگر آماده هستی برویم. 

هردوبراه افتادند در بین راه ناگهان درویش گفت ای وای...کشکول را جا گذاشتم. 

عارف گفت دوست عزیز دیدی هنوز در زندگی دلبستگی داری...داشتن مهم نیست. هرچه بیشتر ثروت داشته باشی بهتر است. مهم دل نبستن است و تو نتوانستی حتی از یک کشکول دل بکنی.

 

 


موضوعات مرتبط: حکایات

تاريخ : شنبه 15 مرداد 1395 | 9:11 | نویسنده : دوست خدا |

یک شخصی دزدی رفته بود ، دیده بود صاحب مال روی طلاهایش نوشته بود یاعلی! مواظب طلاهایم باش . دزد به همراهانش می گوید: کسی دست به این طلاها بزند من دستش را قطع می کنم همراهانش گفتند :برای این دزدی چقدر نقشه کشیدیم ، چقدر زحمت کشیدیم . دزد گفته بود: ما دزد مال مردم هستیم نه دزد اعتقاد مردم و در ادامه گفته بود: اگر ما این مال را بدزدیم صاحب مال از علی (علیه السلام) روی برمیگرداند و می گوید :من مال را بتو سپردم. 


موضوعات مرتبط: حکایات

تاريخ : شنبه 23 آبان 1394 | 21:17 | نویسنده : دوست خدا |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب سه سیب
  • وب سیم پین
  • وب تماش
  • وب جستجوی ایرانی